سال چهارم: حق

مقدمه این فراز

سال گذشته آنقدر سینه مان تنگ از جنایاتی بود که روی این کره خاکی رخ می داد که این فراز وصیت نامه مولا برای ما اهمیت پیدا کرد:  و کونا للمظلوم عونا و للظالم خصما. کشتن کودکان بسیار در سرزمین فلسطین جرقه انتخاب این فراز بود. در طول تاریخ جنگ همیشه بوده اما وقتی از قواعدش خارج می شود منزجرکننده می شود. احساس کردیم کاری باید کرد و نتیجه شد انتشار این فراز که در اینجا قابل دسترسی است.

برای انتخاب فراز سال جدید مردد بودیم. مایل بودیم که فراز قبلی عبارات بالا یعنی “قولا بالحق و اعملا للاجر” را انتشار دهیم. به نظرمان ربط منطقی بین این دو فراز برقرار است. همچنان که سال گذشته در نسبی بودن ظلم گفتیم، شناسایی مصادیق ظلم امری نسبی و قراردادی است. چرا که معیار افراد برای تشخیص ظلم یکسان نیست. از این رو اینکه حضرت در فراز قبلی به بیان حق و عمل به آن اشاره دارند می تواند تاکید بر این موضوع باشد که بدون شناخت حق و تشخیص اینکه حق با کیست و البته عمل به آن نمی توان ظالم را از مظلوم تشخیص داد! اما خب فهم این فراز به این آسانی نبود. همانطور که در توضیحات مقدماتی درباره این تابلوها گفته ایم (در اینجا می توانید مطالعه کنید) فراز نخست این وصیت نامه می تواند صرفا خطاب به اولیا و امامان جامعه باشد. یا دست کم یک مقدمه اجمالی باشد که شرح آن دشوار می نماید.

جستجوی حداقل یک ماهه ما در ترجمه ها و شرح های مختلف نهج البلاغه، مطالعه کتب متعدد از جمله کتب مربوط به موضوع حق و باطل امثال دکتر بهشتی، مطهری، شریعتی و …، مطالعه مقالات مختلف علمی پژوهشی و ترویجی بر بستر وب و حتی مطالعه عمیق واژه های حق و اجر در کتب لغت عربی و دایره المعارف های موجود و جسستجوی کاربرد آنها در متون دیگری مثل قرآن، نهج البلاغه و صحیفه سجادیه نشان می داد که این فراز برای خیلی از اصحاب علم و قلم هم چندان واضح نبوده است و خیلی سریع از کنار آن گذر کرده اند. بخصوص قسمت دوم این متن “و اعملا للاجر” کمترین میزان شرح و تفسیر را داشته است. شاید تنها نکته قابل تامل در این جستجوها این بود که این دو جمله در همه متون یک فراز در نظر گرفته و به هم مرتبط دیده شده بود. ادله مختلفی برای این موضوع مطرح شده بود اما این فراز دیگر از نهج البلاغه به نظر در تایید این مطلب کفایت می کند. در اینجا حضرت خطاب به یکی از یارانشان که در بستر بیماری افتاده اند چنین می گویند: 

خداوند آنچه از اين بيمارى به تو نصيب كرده وسيله‌اى براى پاك شدن تو از گناهانت قرار داده است. كه البته بيمارى براى انسان اجر و مزدى نخواهد داشت ولى اين نتيجه را دارد كه گناهان را پاك مى‌كند و آنها را همانند برگ درختان فرو مى‌ريزد و به تحقيق اجر و مزد انسان در گرو گفتار به زبان و عمل با دست و پاى اوست. و خداوند سبحان هر كدام از بندگانش را كه بخواهد به خاطر نيت پاكشان و باطن صالحشان به بهشت مى‌برد

پیدا کردن متن های مرتبط نویسندگان خارجی و غیر دینی که دیگر به مراتب سخت تر می نمود. کاری که سال گذشته موفق به آن شده بودیم. الغرض ناامید نشدیم و کار را ادامه دادیم. و حاصل فهممان از این متن را در ادامه با شما به اشتراک می گذاریم. امیدواریم به خطا نرفته باشیم و در کوتاه ترین قالب بتوانیم مجموعه زیادی از مطالب خوانده شده را به شما انتقال دهیم. اما توجه داشته باشید که فضای بحث عمدتا درون دینی است و بیشتر مطالب از منظر اندیشمندان سنتی و روشنفکر شیعی آورده شده که البته نوآوری های در درک این عبارت را به ارمغان آورده است.

حق چیست؟

اکثریت ما انسان ها از جنگ و درگیری بیزاریم و آرزومند صلحیم. اما با یک جستجوی ساده در گوگل می توان فهمید که زندگی بشریت عمدتا صرف جنگیدن شده است. واقعیت روی این زمین خاکی با داستانی که ذهن ما دوست دارد لزوما یکی نیست و رویاها و آرزوهای ما واقعیت نیست. اما آیا این آرزوها حقیقت هم نیست؟! گاهی  حقیقت (آنچه باید باشد نه آنچه هست) را دنیای بدون جنگ و غرق در صلح می دانیم. اما آیا واقعا حقیقت چنین است؟ چگونه باید فهمید حقیقت پدیده ها در این دنیا چیست؟

واقعیت این است که گرچه جنگیدن را دوست نداریم اما این دنیا هیچ وقت بدون جنگ نبوده و نخواهد بود. در این میان گرچه طرفین درگیری ها را دوست نداریم اما بالاخره باید در جنگ طرف یکی بایستیم. به گواه تاریخ بی طرف ها همواره قربانی یک طرف هستند. چه بفهمند چه نفهمند. چه بخواهند چه نخواهند. پس حداقل باید بتوانیم حق بودن نسبی یک طرف بر طرف دیگر را تشخیص دهیم. و الا در ظاهر هم علی می جنگد و می کشد و هم معاویه! و این ملاک می خواهد و آن فهم حق و حقیقت است.

در اینجا از متن جلسات مباحثه دکتر بهشتی با جمعی از اساتید دانشگاهی سال های 1349 و 50 شمسی و یک مقاله بروز از دکتر نوری افشان و فتوت در سال 1403 شمسی کمک گرفته ایم تا حداقل روشن کنیم حقیقت از منظر قرآن چیست.

مفهوم حق (از کلام دکتر بهشتی در کتاب حق و باطل از دیدگاه قرآن)

حق به طور معمول دو معنا دارد: يكى حق عينى و به تعبيرى حق علمى يا فلسفى؛ و يكى حق حقوقى… حق عينى عبارت از اين است كه چيزى در عالم عين تحقق داشته باشد. … تحقق داشتن يعنى واقعيت داشتن. به همين معنا و در ارتباط با همين معناست كه مى‌گوييم اين كلام حق است… به تعبير دقيقتر واقعيت عينى با اين سخن منطبق است. …. در علوم – علوم به اصطلاح امروز، يعنى در ساينس، يعنى علوم تجربى و علوم عينى – مى‌گوييم علوم مى‌خواهند برايمان آنچه را حق است بيان كنند. يعنى چه آنچه حق است‌؟ يعنى آنچه ثابت است. … پس حق و باطل بودن در اينجا دائر مدار واقعيت داشتن است. … این یك معنای حق.

حق به معنای ديكر در حقوق و علم حقوق گفته می شود: حق مردم این است كه بتوانند در تعیین سرنوشت خودشان دخالت كنند، این حق مردم است. دخالت كردن مردم در تعيين سرنوشت و مقدراتشان حق آنهاست، حقوق اولیه انسانی، حقوق اساسی، حقوق بشر، حق فرزند بر پدر این است، حق پدر و مادر بر فرزند این است، حقوق بينوايان و …. آيا اینجا حق یعنى واقعیت؟ حق مردم این است که در سرنوشت خودشان دخالت کنند ولی واقعیت این است که دخالت ندارند. اینجا می بینیم حق به چیزی می گوییم که واقعیت ندارد و طور دیگری تعبیر می شود. در اینجا این طور می گوییم: حق یعنی آنچه باید باشد، خواه باشد و خواه نباشد….

اگر از دوستان سؤال کنند آقا این بایدهایی که می فرمایید به استناد چه چیز است؟ … فرمودند ما به قرآن استناد می جوییم، یعنی می گوییم چون قرآن گفته راستی حق است، باید راست گفت، باید درست بود، باید عدالت داشت، باید حق محرومان را پرداخت؛ ما اينها را حق می دانيم. خوب، اين معيارى است؛ … چون ما آن ترازوى كلى مان را، آن انسان نمونه مان را، پيغمبر صلّى الله علیه و آله و سلّم و پيامبران وائمه عليهم السلام انتخاب كردیم و گفتار حق، آن گفتار اصل فصل الخطابمان را قرآن و بعد سنت توضیح دهنده قرآن انتخاب کردیم. بنابراین اگر ما این کار را مى كنيم بر مبناى يك اصل موضوعى پذيرفته شده قبلى است والا اگر الان بنده با یك عده ژاپنی نشسته بودم و صحبت می کردم اصلاً باید تمام این مطالب را کنار بگذارم و بروم سراغ یك بحث دیگر.

برخی می گویند حق آن است که برای فطرت انسان پذیرفتنی باشد. معیاری برای انسان متعارف حق است كه براى فطرت انسان متعارف پذیرفتنی باشد. این همان چیزی است که بازمی گردد به سخن یکی دیگر از دوستان که گفتند حق آن است که برای عموم پذیرفتنی باشد، … حالا اکر یك نفر مارکسیست آمد در جامعه ما و گفت که در جامعه بورژوازى مالكيت ابزار توليد يك امر پذيرفته شده است و عموماً مالکیت ابزار تولید را می پذیرند و پذیرفتنی است و حتی آن کارگر هم آن را برای خودش می پسندد، آن کارفرما هم می پسندد و يا لااقل مالكيت شخصى يك امر پسنديده است و براى عموم پذیرفتنی است، آیا می توانیم به این دلیل بگوییم که مالكيت ابزار تولید یا مالكيت شخصى حق است؟ … گفته می شود که در یك نظام سرمایه داری اگر شخصی خانه اش را به کسی اجاره بدهد به نه ماهی سه هزار تومان بلکه ماهی سی تومان، این سی تومان عدل است، ولی در یك نظام سوسیالیستى اگر سى دينار هم بگيرد ظلم است. آخر بايد ببينيد اين عدل چيست؟

می دانید که يكى از مسائل قرآن اين است كه ييغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم به جهان اعلام مى كند ((يا أيُّها الناسُ إنِّي رَسُولُ اَللهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً)!من پیامبر خدا برای همه شما هستم)، بدون اينكه واقعاً حق بتواند معيارى جهانى پيدا بكند چطور اصلاً مى شود اين مبنا را عرضه کرد؟ لذا قرآن درباره حق معناى سومى مطرح میك ند. قرآن می گويد ما آسمانها و زمين را به حق آفریدیم. یعنی چه؟ قرآن می گوید: الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً! این جهان را، این آسمان ها وزمين را باطل نیافریده ای و بر حق آفريده ای یعنى چه؟ … يكى از واقعيت هاى عينى كه قرآن ما را دعوت مى كند به شناخت و پايه و مبنا قرار دادن آن برای همه انديشه های بعدى اين مطلب است كه جهان هستی روندی هدفمند دارد. این جهان، این عالم هستی، عالمی بی هدف نیست. جهان هدف دارد. آسمان ها و زمین هدف دارند. حتی هدفی را که انسان برای خود انتخاب می کند در ارتباط با هدفدار بودن جهان است. جهان هستی حق است يعنى هدف دارد. … پس آن معنای سوم این است كه حق يعنى هدفدار بودن واقعيت عینی یا بهتر است بگوییم واقعیت عینی ساماندار و هدفدار. سامان کافی نیست، سامان دار و هدفدار؛ یعنی واقعیت عینی که در آن هر چیزی جایی دارد.

بنابراین اگر ما برای جهان یك هدف کلی قائل شدیم و گفتیم جهان هستی تحرك دارد، پویاست، روند دارد و اين پویش به سوی يك هدف عمومی است، حق به معنی “باید باشد”، حتی در جهان غیر انسان ها هم معنا پیدا می کند. در عالم انسان ها مطلب دیگر پا در هوا نیست، دیگر هر کس تابع سلیقه خود نیست، بلكه قصه آفرینش است. در آفرینش انسان، در هستی انسان طرحی است، نقشه ای است و اين طرح براى هدفى است و متناسب با هدفى است. کدام کار عدل است؟ کدام کار ما انسان ها عدل است؟ کاری که با ماندن انسان در مسير استکمال و تکامل و رسیدن او به هدفی که در عالم آفرینش برای وی در نظر گرفته شده سازگار و هماهنگ باشد. اخلاق، حقوق، شرع، همه با حق ارتباط پیدا می کنند، ولی نه حق پا در هوا. اگر اختلافی باشد دیگر در شناخت حق است نه خود حق.

از منظر قرآن اصل “حق” چيز قراردادى نيست، خود حق يك واقعيت عينی است. مانند اختلافى كه درباره عنصر آب وجود داشت. يك دوره اى عنصر آب را بسيط تلقى مى كردند، اما حالا ما عنصر آب را مركب می یابیم. واقعیت فرقی نمی كرد و حق به معنای واقعیت با اختلاف برداشت های ما عوض نمی شد. پس حق مطلب، یعنی وضع واقعی آب، قراردادی نیست. … برداشتهای ما گوناگون است اما همه برداشت از يك امر واقعى است. یعنی یك چیز در جای خودش قرار دارد و شناخت ما نسبت به آن مختلف است. بنابراین حق وناحق دانستن ما هم مختلف می شود.

حق همان علم است (از مقاله تبیین نسبت دو مفهوم “توحید و علم” برپایه کاربست کلیدواژه “حق” در قرآن کریم)

خداوند رحمان که خود حق مطلق است، تمام موجودات و پدیده ها را نیز به حق آفریده است . براساس معنای ریشه این واژگان و تحلیل آیات قرآنی مربوط به آنها دریافتیم حق بودن عالم بدین معناست که دارای قوانینی ثابت، بی نقص و درست است که همه از آنها خواسته یا ناخواسته پیروی می کنند. پایداری این قوانین موجب شده تا هم تعمیم پذیر باشند و هرجا که شرایط یکسان باشد به درستی عمل کنند و هم منشأ منفعت اند. این قوانین همگی به سوی هدفی واحد در حرکتند و میان آنها هماهنگی کاملی وجود دارد. مجموع این ویژگی ها اولا توحیدی بودن عالم را تفسیر می کند و ثانیا به زندگی معنا می بخشد.

انسان که خود مخلوق خداوند است نیز دارای فطرتی حق گراست و با ابزارهای معرفتی که خداوند در اختیار او قرار داده در پی کشف حقایق موجود در هستی است. خداوند آیات و نشانه های بی شماری در این دنیا و نیز در درون انسان قرار داده است و او باید هم به چگونگی و هم به چرایی این آیات توجه کند و با درنظر گرفتن مبدأ و َ مقصد آنها، با دقت و سرعت بیشتری به قوانین موجود در عالم دست یابد. و این تلاش به عبارت دیگر، مقدماتی در فهم توحیدی بودن عالم است. از این رو باید گفت که علم درست و مطابق با واقع، توحیدی است و دستیابی به این علم نیز حاصل یک اعتقاد عملی به توحید و توحیدی بودن هستی است، هرچند صاحب آن علم در قول به آن اعتراف نکند [مثل جهان غرب که به این مساله باور دارد و بر اساس همین اصل موفق به کشف قوانین و رشد خود شده است]

تأکید ادیان الهی نیز بر توحید است، پس می توان چنین برداشت کرد که نباید میان سبک زندگی علمی و سبک زندگی دینی ناهماهنگی وجود داشته باشد؛ زیرا دین به حق فرستاده شده و علم نیز رسالت کشف حقایق را برعهده دارد. اما از آنجا که هم معرفت دینی ما و هم علم ما به حقایق هستی ناقص است، این دو باید به کمک هم بیایند و یکدیگر را تکمیل کنند تا انسان را به حق و به صراط مستقیم نزدیکتر کنند، نه اینکه در برابر هم بایستند و یکدیگر رو بیاورند. این همان چیزی است که در قرآن کریم هم به آن تأکید شده است. باید متوجه باشیم که یک مسیر بیشتر وجود ندارد، تنها می توان از دو زاویه به آن نگریست؛ از سوی خالق که بنگریم، خدایی وجود عالم را براساس قوانینی آفریده است و در آن پر است از آیاتی که نشان آن قوانین و توحیدی بودن هستی اند. از سوی ما انسان ها ابتدا این آیات قابل مشاهده اند که با بررسی آنها می توانیم به قوانین پشت سرشان علم پیدا کنیم و از این طریق به توحیدی بودن عالم برسیم. در این میان خداوند رحمان از سر رحمت خود و توسط وحی، ما را از کلیاتی آگاه کرده که یا هیچگاه با ابزار عقل خود نمی توانستیم به آنها برسیم یا باید زمان بسیار زیادی را صرف می کردیم. 

اگر از دیدگاه یک موحد به علم و آگاهی بپردازیم. اولین وظیفه انسان برای پیشرفت و سعادت، کسب علم و آگاهی است، اما این آگاهی از چه مسیری به دست می آید؟ هرچند ممکن است برای رسیدن به آگاهی روشهای مختلفی وجود داشته باشد، اما توجه به دو نکته حائز اهمیت است: اول اینکه نمی توان نقش تعقل در هریک از روشها را نادیده گرفت، و دوم توجه به نشانه ها یا همان “آیات” است. در قرآن کریم آگاهی و معرفتی که موجب هدایت انسان می شود، از مسیر توجه به آیات و نشانه ها آغاز می شود و این توجه علاوه بر خود آیات، باید مبدأ و غایت آنها را نیز شامل شود تا بدین وسیله راه سعادت روشن شود. توضیح اینکه هر امر و قانونی در عالم دارای علامت و نشانه ای روشن (آیه) است. قرآن کریم همان گونه که به جملات و عبارات درون سوره های خود لفظ “آیه” را اطلاق کرده است، به همان صورت در مورد نشانه ها و قوانین ِ موجود در میان انسان ها و در طبیعت نیز فراوان از همین واژه استفاده کرده است (برای نمونه بنگرید: آیات روم: ۲۵-۲۰) . بر این اساس و با توجه به تأکیدهای فراوان قرآن کریم، علاوه بر آیات اصطلاحی قرآن، توجه به آیات آفاقی و انفسی نیز به همان اندازه ضروری است. 

بنابراین وظیفه ماست که قوانین و سنت های پدیده ها را کشف کنیم تا بدین وسیله به اوامر قرآن ارج نهیم و علاوه بر شکر نعمات الهی، در صراط مستقیم گام برداریم. [از طرف دیگر] انسان با دیدن مخلوقات و نشانه های خداوند؛ از آسمان ها و زمین، خورشید و ماه و ستارگان تا حیوانات و گیاهان و خود انسانها، متوجه نظم و همبستگی موجود میان آنها می شود که از میلیاردها سال پیش به شکلی پایدار وجود داشته اند، به نحوی که می توان روی این قوانین و فرمول ها حساب باز کرد و براساس آنها برنامه ریزی کرد یا به ابزار و لوازم و فناوری هایی با کارکرد درست رسید و هرچه در آنها تعمق می کند، به اسرار بیشتری دست می یابد. برای یافتن این قوانین و فرمول ها باید به جزئیات توجه کرد و از طریق استقراء، استدلال و تجربه به فرضیه هایی رسید که هرچه نزدیکتر به واقعیت باشند. تا اینجا راه درست است و باید ادامه یابد، اما اگر مبدأ و غایت آن مشخص نشود، معلوم نیست بتوان درک صحیح و کاملی پیدا کرد و به علم دقیقی دست یافت. علاوه بر این توجه نکردن به مبدأ و مقصد عالم ممکن است به این منجر شود که از قوانین علمی در جهت درست ومسیر سعادت بشر استفاده نشود؛ نمی توانیم به قوانین صحیح دست یابیم ، زیرا در ذات هر قانون علمی، حرکت به سوی غایتی وجود دارد، همچنان که مبدأ آن نیز در آن قانون آثاری داشته است. و نمی توانیم از آن برای سعادت بشری استفاده کنیم، زیرا معنای آن را و حرکت درست و جایگاه آن را در هندسه عالم به احتمال زیاد نمی فهمیم.

[در اقتصاد رفتاری و علوم شناختی یک دسته بندی از خطاهای شناختی انسانی «خطای اسناد نادرست» (Attribution Bias) یا «تفکر نقطه‌ای» (Spotlight Effect) می باشد، چرا که فرد بدون در نظر گرفتن عوامل زمینه‌ای، شروع به قضاوت کردن می کند. فکر کنید وسط یک دعوا در محلتان به محل حادثه برسید. و ببینید همه محله سر یکی ریخته اند و می زنندش. در نگاه اول ممکن است این را ضعیف کشی ببینید اما اگر به شما بگویند آن فردی که کتک می خورد یک دزد سابقه دار و از اشرار محله است که از صبح امروز نیز در محل مشغول به آزار و اذیت بوده،  دیگر چندان دلتان به حالش نمی سوزد. منظور این که وقتی ندانی سر و ته قضیه چیست احتمال خطا در تشخیص حتی در صورت مشاهده واقعیت بسیار زیاد است. علم به قوانین این دنیا نیز می تواند چنین باشد. و اگر بر اساس این فهم ناقص دست به عمل بزنیم، نتیجه معلوم است!]

اهمیت شناخت حق

اهمیت فهمیدن قوانین خلقت (به منزله حقایق عالم وجود) امروزه روز دیگر روشن است. تمدن غرب که آرزوی خیلی ها شده و مهاجرت به آنجا هدفشان، آیینه تمام نمای اثبات درستی این حقیقت است. اما آنچه ما سعی کردیم به آن بیفزاییم این بود که منشا علم لزوما سعی و خطای بشری و آزمایشگاه های تجربی نیست. بلکه وحی نیز یک منشا بسیار مهم دانش بشری بوده و هست. فقط باید زاویه نگاه را به آن عوض کرد. تغییر این نگاه مثلا به این شکل است که واژه های بهشت و جهنم در کتب وحی الهی دیگر یک تهدید و یک تشویق اخلاقی نیست. بلکه بیان یک حقیقت از آینده دنیا و بشریت است که بر زبان عالمی که توان سیر و سیاحت به آن وادی را داشته به مردم رسانده شده است. یا مثلا ذکر ملائکه در این کتب یک عبارت انتزاعی نیست. بلکه بیانی از حقایق این دنیاست که اگرچه به چشم ما نیامده اما وجود دارد. 

از این منظر فایده فهمیدن این حقایق در کلام وحی الهی چیست؟ برای فهم این مساله با بیانی متفاوت، در ادامه بخشی از کلاس های انسان شناسی استاد محمد شجاعی را با هم مرور می کنیم.

برگرفته از دوره های انسان شناسی “حق چیست؛ مصادیق حق کدامند و چگونه می‌توان تابع حق بود؟” استاد محمد شجاعی

پرداختن ما به مفهوم حق صرفاً یک تلاش واژه‌شناسانه و تئوری برای افزایش اطلاعات نیست، بلکه به‌دلیل اهمیتی است، که این موضوع در زندگی دنیایی و آخرتی‌مان دارد؛ چون همان‌طور که قبلاً گفتیم، میزان سنجش اعمال ما در آخرت بر اساس «حق» است. یعنی هرکس حق بیشتری را در دنیا کسب کرده باشد و زندگی‌اش بیشتر با معیارهای حق هماهنگ بوده باشد، ترازوی اعمالش در آخرت سنگین‌تر است و هرکس که با حق فاصله بیشتری داشته باشد، ترازوی اعمالش سبک‌تر و به اصطلاح دستش خالی‌تر است.

درواقع حق در آخرت، حکم حساب بانکی در دنیا را دارد. همان‌طور که حساب بانکی پُرتر در دنیا به معنای ثروت بیشتر است، در آخرت نیز هرکس با حق تناسب بیشتری داشته باشد، ثروتمندتر و داراتر از سایر افراد است، اما این حق چیست و چگونه و با چه معیارهایی سنجیده می‌شود؟

حق درواقع به معنای امری است، که صحیح و شایسته است و باید این‌گونه باشد؛ به‌طور مثال، حق این است که ما به بدن‌مان رسیدگی کنیم و با تغذیۀ سالم و ورزش آن را سرپا و شاداب نگه داریم، حق این است که در برابر زحمات دیگران از آ‌ن‌ها تشکر و قدردانی کنیم، حق این است که در صورت ضرر داشتن آب برای بدن، به‌جای غسل و وضو تیمم کنیم، حق این است که خیال‌مان را پاک نگه داریم و نگذاریم تغذیۀ بیش از حد خیال در جنبه‌های حیوانی، جلوی رشد و تغذیۀ فوق‌عقل را بگیرد، حق این است که غذای بخش انسانی‌مان را، که همان خلوت و ارتباط با خداست، در اولویت برنامه‌هامان قرار دهیم و نگذاریم روح‌مان گرسنه و ضعیف بماند. مثال دربارۀ رعایت حق در جنبه‌های مادی و معنوی فراوان است و قطعاً شما هم می‌توانید تعداد زیادی از این مثال‌ها را به فهرست بالا اضافه کنید.

اما بپردازیم به مهم‌ترین جنبۀ حق، به‌عنوان متر و میزانی که ابزار سنجش اعمال انسان‌ها در آخرت است. برای آن‌که بدانیم حق چیست و چگونه در آخرت مورد ارزیابی قرار می‌گیرد، لازم است یک‌بار دیگر به قانون نسبت و رابطۀ بین دنیا و آخرت رجوع کنیم. گفتیم که رابطۀ بین دنیا و آخرت مانند رابطۀ رحم مادر با دنیاست. پس از آن‌که جنین از شکم مادر متولد می‌شود، دنیا بلافاصله او را مورد محاسبه و سؤال قرار می‌دهد و میزان تطابقش با حق را می‌سنجد و حق چیست؟ حق در دنیا به معنای هماهنگی جنین با تمام میزان‌ها و ریزمیزان‌هایی است، که برای یک زندگی راحت و بی‌دردسر در دنیا نیاز دارد؛ از سلامت چشم و گوش و دست و پا گرفته تا جزء به جزء بافت‌ها و اندام‌های داخلی. اگر این اندام‌ها تماماً سالم و مطابق با شرایط زیستی دنیا باشند، یعنی نطفۀ جنین در رحم به حق بسته شده و دوران رحمی را به‌درستی و آن‌گونه که شایسته بوده، سپری کرده است.

همین قاعده در مورد آخرت هم برقرار است. یعنی همان‌طور که میزان سنجش اعمال جنین در دنیا بر اساس حق است، میزان سنجش اعمال ما در آخرت هم بر اساس حق است. حق در آخرت به چه معناست؟ حق در آخرت به معنای تطابق و هماهنگی نفس با ویژگی‌ها و شرایط زیستی آخرت است. به این معنا که هر چقدر کسی در دنیا پیوند قوی‌تری با حق داشته و خودش را بیشتر با معیارهای حق تطبیق داده باشد، نفس یا همان قلبش در آخرت سالم‌تر و برای استفاده از نعمت‌های بهشت آماده‌تر است و هر چقدر کسی در دنیا از حق فاصلۀ بیشتری گرفته باشد، قلبش بیمارتر و درد و رنجش در آخرت بیشتر است.

درواقع کسی که در دنیا بر اساس معیارهای حق زندگی نکرده، مثل جنینی می‌مانَد که یک یا چند عضو از بدنش به‌درستی و آن‌گونه که شایسته است، شکل نگرفته؛ اما این ناشایستگی زمانی به‌طور کامل بروز می‌کند، که جنین از رحم خارج و وارد محیط دنیا شود. باتوجه به این نکات بهترین کار در دنیا پایبندی و التزام به حق است. زیرا التزام به حق تنها چیزی است، که باطن ما را متناسب با شرایط زیستی ملکوت شکل می‌دهد، اما برای التزام به حق اول لازم است حق را به‌درستی بشناسیم و کسب این شناخت هم کار آسانی نیست؛ چون همیشه باطل‌هایی هستند، که خود را شبیه حق جلوه می‌دهند و چه بسا خیلی از اعمالی که دل‌مان را به آن‌ها خوش کرده‌ایم و گمان می‌کنیم بر اساس حق‌اند و ذخیرۀ آخرت‌مان می‌شوند، کاملاً بر مدار باطل باشند، ولی ما متوجه این موضوع نشویم و عمری خودمان را با اعمال بیهوده و باطل سرکار بگذاریم! پس برای آن‌که بدانیم در هر زمینه‌ای حق چیست و باطل کدام است، الگو و مصداق عینی لازم داریم، یعنی حق باید به‌طور کامل در چیزی یا کسی جلوه کند، تا مرز دقیق آن با باطل قابل تشخیص باشد.

تمایز دادن بین حق و باطل

همانطور که در انتهای متن قبل آمده تمییز بین حق و باطل چندان آسان نیست. بر اساس کلام وحی این قدرت صرفا از طریق انجام یک سری آداب و مناسک دینی بدست نمی آید. حتی از طریق تفکر و تعقل فلسفی و عمیق نیز به دست نمی آید. بلکه مجموعه ای از عوامل از جمله ایمان و باور عمیق دینی به همراه عمل صالحانه و خالصانه، اگر خدا بخواهد، منجر به نور فرقان در فرد مؤمن می شود که می تواند به کمک آن بین دو چیز به نظر حق، آنکه حق تر هست را شناسایی کند. یا بین دو چیز به نظر باطل، باطل ترین را بتواند تشخیص دهد. یعنی حتی تشخیص معمولا بین حق مطلق و باطل مطلق نیست که ساده باشد. بلکه بین حق های آمیخته به باطل است. خلاصه کار، کار ساده ای نیست. لذا یک دستورالعمل خیلی روشن نمی توان داد. اما در این بخش یک تمثیل قرآنی را با کلام زیبای شهید مطهری نقل می کنیم که درک خوبی برای فهم این دو از هم به ما می دهد. آیه 17 سوره رعد

برگرفته از کتاب “نبرد حق و باطل “ استاد دکتر مطهری

[قال الله تعالی فی کتابه الکریم] « انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها »، خداوند از آسمان آبی فرو فرستاد، یعنی آب صاف‌ و پر برکتی، در اثر ریزش این باران بر کوه ها و بلندی ها ، سیلی در وادی ها و رودخانه ها به اندازه ظرفیتشان به راه افتاد. « فاحتمل السیل‌ زبدا رابیا »، پس این سیل، کفی را روی خود حمل کرد «و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله»، همانگونه‌ که وقتی فلزی را روی آتش می‌گدازند تا از آن زیور یا وسیله ای بسازند چنین کفی در سطح آن آشکار می‌شود، مواد اصلی ته نشین شده و مواد زائد و بدرد نخور روی آن را می‌گیرد «کذلک یضرب الله الحق والباطل»، این چنین خدا حق و باطل را می‌زند. در اینجا بعضی از مفسرین گفته اند که یعنی این چنین خداوند حق و باطل‌ را مثال می‌زند، بعضی دیگر گفته اند این چنین خداوند حق و باطل را به‌ یکدیگر می‌زند، یعنی این چنین میان حق و باطل تصادم و برخورد واقع می‌شود. «فاما الربد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض» و اما کف می‌رود و نیست و نابود می‌شود و اما آنچه به مردم سود می‌رساند در زمین باقی می‌ماند. به اصطلاح ادبی اینجا حکمی را معلق به صفتی کرده است‌، یعنی این صفت علت آن حکم است نفرموده آب باقی می‌ماند، فلز باقی‌ می‌ماند، بلکه می‌فرماید آنچه برای مردم نافع است از آن آب و فلز، به‌ اعتبار نافع بودن باقی می‌ماند… یعنی بقا ، از آن نافع بودن و سودمندی است، بی‌سودها، بی‌خاصیت ها، بی‌فایده ها حذف شدنی و از بین رفتنی و محکوم‌اند « کذلک یضرب الله الامثال »، خدا مثل ها را این چنین بیان می‌کند. 

از این مثال چند نکته جالب استفاده می‌شود:

الف- نمود داشتن باطل و اصیل بودن حق: « فاحتمل السیل زبدا رابیا » یعنی کف روی آب را می‌گیرد و می‌پوشاند، به طوری که اگر آدم جاهلی بیاید نگاه کند و از ماهیت قضیه‌ خبر نداشته باشد، کف خروشانی را می‌بیند که در حرکت است، و توجهی به آب باران که زیر این کف هاست نمی‌کند، در حالی که این‌ آب است که چنین خروشان حرکت می‌کند نه کف، ولی چون کف ها روی آب را گرفته اند چشم ظاهربین که به اعماق واقعیات نفوذ نداشته باشد فقط کف را می‌بیند. باطل هم چنین است که بر نیروی حق سوار می‌شود و روی آن را می‌پوشاند، بطوری که اگر کسی ظاهر جامعه را ببیند و به اعماق آن نظر نیندازد همان‌ قله های شامخ و افراد چشم پر کن را می‌بیند. مثلا اگر برگردیم به قرن سیزدهم‌ در ایران، اول کسی که چشممان به او می‌افتد ناصرالدین شاه است و ممکن‌ است فکر کنیم که همه مردم همان طور بوده اند، در صورتی که اگر همه مردم‌ مثل ناصرالدین شاه بودند، اصلا امروز ایرانی وجود نداشت. اگر همه مردم‌ هارون الرشید بودند و ماهیت هارون الرشیدی داشتند، محال بود جامعه‌ اسلامی باقی بماند. چون هارون الرشید مظهر ظلم و تجاوز و دروغ و خدعه و شهوترانی و بی عفتی و ناپاکی بود. آیا اگر همان وقت ما می‌رفتیم به تمام‌ روستاهای کشور اسلامی، هر چه می‌دیدیم هارون الرشید بود؟ هرگز این طور نبوده است هارون الرشید از صدقه سر آن اشخاص، از صداقت، امانت، درستی و حقیقت آنها زندگی می‌کرد، حالا اگر هزار نفر هم هارون الرشید و اطرافیانش بوده اند، این نباید معیار ما باشد که شر بر خیر غلبه داشته است. … اغلب اینها بر آن فطرت پاک اسلامی و انسانی خودشان باقی هستند.

ب- طفیلی بودن باطل و استقلال حق: نکته دیگری که از این مثال قرآنی استفاده می‌شود این است که باطل به‌ طفیل حق پیدا می‌شود و با نیروی حق حرکت می‌کند، یعنی نیرو مال خودش‌ نیست، نیرو اصالتا مال حق است و باطل با نیروی حق حرکت می‌کند. کفی که روی آب هست، نیروی کف نیست که او را حرکت می‌دهد. این نیروی‌ آب است که او را حرکت می‌دهد. معاویه اگر پیدا می‌شود و آن همه کارهای‌ باطل می‌کند، آن نیروی اجتماعی را معاویه به وجود نیاورده و ماهیت واقعی‌ آن نیرو، معاویه ای نیست و جامعه در بطن خودش ماهیت معاویه‌ای ندارد! باز هم پیغمبر است، باز هم ایمان است، باز هم معنویت است، ولی‌ معاویه بر روی این نیرو سوار شده است. یزید هم که امام حسین را کشت گفت: قتل الحسین بسیف جده، یعنی حسین با شمشیر جدش پیامبر کشته شد! این یک معنای درستی دارد یعنی‌ از نیروی پیامبر استفاده کردند و او را کشتند ، چون برای تحریک مردم می‌گفتند: یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری ای سواران‌ الهی سوار شوید و بهشت بر شما بشارت باد… باطل حق را با شمشیر خود حق می‌زند، پس باطل نیروی حق را به خدمت‌ گرفته است این همان نیروی حق است که او از آن استفاده می‌کند، مانند انگل که از بدن و خون انسان تغذیه می‌کند، ممکن است خیلی هم تغذیه بکند و خیلی هم چاق بشود، ولی انسان روز به روز لاغرتر و رنگش زردتر می‌شود، حالت چشم هایش عوض می‌گردد و کم قوه می‌شود. قرآن می‌گوید: وقتی که سیل جریان پیدا کرد، آنکه حرکت می‌کند و نیرو دارد و هر چه را در برابرش قرار گیرد می‌برد، آب است اما شما کف را می‌بینید که حرکت می‌کند اگر آب نبود کف یک قدم هم نمی‌توانست برود، ولی به علت اینکه آب هست روی آب سوار می‌شود و از نیروی آب استفاده‌ می‌کند. … اگر شما رادیوهای مختلف دنیا را گوش کنید از هیچیک از این رادیوها نمی‌شنوید که اسم زورگوئی را ببرد یا بگوید ما می‌خواهیم ظلم کنیم یا منافع‌ کشورهای دیگر را بدزدیم و غارت کنیم، بلکه همه دم از صلح می‌زنند، دم از آزادی می‌زنند، دم از حقوق بشر می‌زنند، در صورتی که اکثر و شاید همه آنها دروغ می‌گویند، یعنی آنها می‌خواهند در پناه این الفاظ زندگی کنند، در پناه آزادی ، آزادی را می‌کشند چنانکه‌ گفته اند: ” ای آزادی بنام تو در دنیا چه جنایت ها که نشد”. این معنای‌ تغذیه باطل از حق است. 

خطبه 51 ” نهج البلاغه ” استفاده باطل از حق را به خوبی نشان می‌دهد حضرت علی علیه السلام در این خطبه می‌فرماید : « انما بدء وقوع الفتن‌ اهواء تتبع » همانا آغاز فتنه ها و نابسامانی ها هواهای نفسانی است‌ که متتبع واقع می‌شوند یعنی انسان هائی تحت تأثیر هواهای نفسانی خودشان‌ قرار می‌گیرند و بعد به جای اینکه خدا را پرستش کنند هواهای نفسانی را پرستش می‌کنند و دنبال خواسته هایشان می‌روند ! « و احکام تبتدع » و بعد احکامی است که بدعت گزارده می‌شوند، یعنی‌ کسی که می‌خواهد دنبال هوای نفسش برود از چه استفاده می‌کند؟ از نیروی حق‌، بدعتی را در لباس دین وارد می‌کند، چون می‌داند نیرو از آن دین و مذهب‌ است اگر بگوید من چنین حرفی می‌زنم کسی حرفش را قبول نمی‌کند، لذا شروع‌ می‌کند چیزی را بنام دین بیان کردن و می‌گوید فلان آیه قرآن این مطلب را بیان کرده است و مقصودش این است، یا حدیثی جعل می‌کند که پیامبر چنین‌ فرمود، امام جعفر صادق ع چنین فرمود، یعنی از نیروی قرآن و پیغمبر و امام‌ استفاده می‌کند و روی چیزی که حقیقت نیست مارک حقیقت می‌زند. « یخالف‌ فیها کتاب الله » و کتاب خدا در آن احکام مورد مخالفت قرار می‌گیرد. « و یتولی علیها رجال رجالا علی غیر دین الله » آن وقت افرادی با هم متحد و متفق می‌شوند و حزب و جمعیتی تشکیل می‌دهند ولی به غیر دین خدا، براساس همان بدعت، و به عنوان دفاع از این بدعت آن را به صورت دین بین مردم تبلیغ می‌کنند. بعد حضرت فلسفه مطلب را ذکر می‌کند و چه عالی می‌فرماید : « فلو ان‌ الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف علی المرتادین »، پس اگر باطل‌ از امتزاج و آمیختگی با حق جدا باشد و با حق مخلوط نباشد، مردم حقجو منحرف نمی‌شوند، چون اغلب مردم ” مرتاد ” یاحق گرا هستند، ولی می‌آیند حق را با باطل مخلوط و ممزوج می‌کنند و امر بر مردم مشتبه‌ می‌شود، یعنی مردم حق را با باطل اشتباه می‌گیرند و باطل را با مارک حق‌ می‌خرند. اگر باطل از حق جدا شود و با آن در نیامیزد بر مرتادان و طالبان‌ حق مخفی نمی‌ماند، چون اکثریت مردم طالب حق هستند نه طالب باطل «و لو ان الحق خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین» و اگر حق از پوشش باطل جدا شد و آزاد گردید زبان بدخواهان از آن قطع می‌گردد، چون اگر حق و باطل مخلوط شوند عده ای آن را حق محض می‌بینند بعد به‌ آثارش نگاه می‌کنند می‌بینند آثار بد دارد معاندها زبانشان دراز می‌شود که‌ این دین و مذهب شما هم خراب از آب درآمد، دیگر نمی‌دانند که این‌ خرابی ها و آثار سوء مال باطل است نه مال حق! حق هرگز طوری رفتار نمی‌کند که زبان معاندین بر او دراز شود.

ج- غلبه ظاهری باطل و پیروزی نهائی حق: باطل از دید سطحی و حسی نه دید تحلیلی و تعقلی، حرکت و جولان دارد مثلا یک بچه را در نظر بگیرید که در عمرش سیل ندیده و نمی‌داند سیل چیست و از کجا پیدا می‌شود و چگونه می‌آید این بچه وقتی سیل را می‌بیند دریای کف‌ را می‌بیند که در حرکت است، اصلا او خیال نمی‌کند که جز کف هم چیزی وجود دارد! یعنی غلبه ظاهری گسترده و فراگیرنده از باطل است، اما در نهایت‌ به مغلوبیت آن می‌انجامد. قرآن می‌گوید دیدتان را وسیع کنید، در شناخت جامعه این قدر به ظاهر حکم نکنید… نادر شاه را می‌بینیم که از کله ها مناره‌ می‌ساخت آیا می‌شود نادر شاه را معیار آن زمان قرار دهیم ؟ از نظر قرآن نه، اینگونه شخصیت ها که در تاریخ نمود دارند کف های روی آب هستند، آنها را معیار قضاوت قرار ندهید اگر همه مردم شرارت نادر شاه را داشتند اصلا آن جامعه متلاشی می‌شد. قرآن می‌گوید: اگر همه مردم این قدر شریر و فاسد و ظالم و دروغگو بودند آن جامعه را هلاک می‌کردیم ، چنین جامعه ای محال است وجود داشته باشد ، اصلا قابل دوام نیست و فورا هلاک می‌شود اینکه قرآن هلاک اقوام گذشته را بیان می‌کند برای چیست؟ می‌گوید: قبل از شما اقوامی بودند که وقتی‌ اکثریت مردم آن اقوام بد شدند، ریشه آنها را کندیم پس اگر جامعه دوام دارد بدانید که اکثریت مردم فاسد نیستند، بلکه اقلیتی فاسدند که آنها هم کف های روی آب‌اند. باطل به صورت موقت، به صورت یک جولان و به صورت یک نمود است و زود هم از بین می‌رود احادیثی داریم که حکم ضرب المثل را پیدا کرده، می‌گوید: « للحق دولة و للباطل جولة » حق دولت باقی دارد، اما باطل را جولانی است و یک نمود است و زود تمام می‌شود. یا «للباطل جولة ثم‌ یضمحل» ، باطل را جولانی است و بعد مضمحل و نابود می‌شود! ولی حق جریان‌ دارد و ادامه و بقا دارد ضمنا در اینجا معلوم شد که باطل از حق پیدا می‌شود، همین طور که کف از آب پیدا می‌شود و همان طور که سایه از شخص‌ پدید می‌آید معلوم است که اگر حقی نبود باطلی هم نبود، چرا که باطل‌ می‌خواهد با نام حق و در سایه حق و در پرتو حق زندگی کند. حق مانند آبی است که وقتی مسیر خودش را طی می‌کند، در بستر خویش با یک آلودگی هائی روبرو می‌شود و زباله هائی را هم با خود می‌برد. بعد، این‌ زباله ها را به این طرف و آن طرف می‌زند و در نتیجه کف های کثیفی به وجود می‌آید این ، لازمه طبیعی حرکت و جریان آب است .

اجر نتیجه عمل به حق

در آخر آیه ای که مرحوم مطهری شرح داده بودند آمده بود که از برخورد حق و باطل آنچه برای مردم نافع است بر زمین خواهد ماند. شاید از همین جهت برخی شارحین نهج البلاغه اجر را به هر نوع نفعی تعبیر کرده باشند. به این معنی که عمل بدون اجر و نفع مذموم دانسته شده است. اما برداشت های دیگری هم می توان داشت. مثلا اگر جریان حق در این دنیا حفظ شود کف های روی آب هویدا می شود. هرچقدر جریان حق پرحجم تر و پرجنب و جوش تر باشد کف ها خروشان تر، اما زودتر جدا خواهند شد و این رودخانه زودتر به دریا خواهد رسید و آرام خواهد گرفت. و شاید آن روز باشد که زمین پر از عدل و قسط گردد. و میراث اهل حق.

یک برداشت دیگر هم می توان از این فراز داشت. و آن اینکه اجر هم خانواده اجرت و اشاره بر تبادل یک ارزش با ارزش دیگر دارد. پس اجر طبق لغت، جبران متقابل را در دل خود دارد. یعنی اجر یک نفع درونی از کار نیست. بلکه یک جبران توسط فرد بیرونی است. و حضرت برخلاف نظریه های روز روانشناسی می گویند که همه همیشه از کارمان انتظار اجر بیرونی داریم. اجری از طرفی جز خود ما. چه بهتر که این طرفمان خدا باشد و با خدا معامله کنیم. که اگر نکنیم دست کم با غیر خدا و در بدترین حالت با دشمن خدا معامله کرده ایم و اجرمان را از او خواهیم کرد. این همان تعبیری است که مرحوم دکتر شریعتی به آن اصرار داشت. و آن اینکه در این دنیا فرد بی طرف نداریم. یا فرد طرف خدا و حق است یا طرف کسی جز خدا و باطل . 

در مجموع آنچه ما از این فراز برداشت می کنیم این است که اگر معرفت حق پیدا کنیم (چه در گفتمان درونی با خودمان چه در گفتمان بیرونی با دیگران) آن وقت است که می توانیم امید داشته باشیم که اعمال و زحمات ما جبران شود. چه برای این دنیا (که معنایش آن است عالمانه باید رفتار کرد و مطابق با قوانین طبیعت) و چه برای سرای دیگر (که اجر آن فوز عظیم خوانده شده است). که البته رسیدن به آن شرطی دارد که حضرت در فراز قبل از این فراز به آن پرداخته اند و ما ان شالله در سال آینده به شرح آن خواهیم پرداخت. شاید در زبان فارسی بهترین مثلی که این حکمت را منتقل می کند این باشد: بار کج به منزل نمی رسد!